امروز داشتم فکر می کردم که من هنوزم همونقدر خجالتی ام با این تفاوت که دیگه کسی اینو نمی دونه 

از مدرسه که زدم بیرون (کاملا زدم بیرون) تصمیم گرفتم یه تصویر دیگه از خودم به آدما نشون بدم 

دوست نداشتم مظلوم و کودن و ساکت و سر به زیر به نظر بیام . دوست نداشتم چون ساکتم آدمای پرحرف دوستم داشته باشن. دوست نداشتم چون بی آزارم و به قول یه دوست، پر رو نیستم، ادما به طرفم بیان

من خیلی چیزای دیگه بودم و اصلا اونی که اونا فکر می کردن نبودم

همیشه هرکسی میگفت بهم خجالتی ، برام مساوی بود با واژه کودن 

من اصلا کودن نبودم. خیلی هم بیشتر از هم سن و سالام می فهمیدم. فقط نمی تونستم اون چیزی که درونم می گذشت رو به آدما نشون بدم 

وقتی بهت میگن خجالتی ، کم رو و . ، یعنی براشون مبهمه که تو چی هستی و چون براشون مبهمه ترجیح می دن فکر کنن خالی هستی یا هیچی نیستی! 


خسته و خفه بودم از برداشت هایی که اینقدر با خودم فاصله داشت. خسته بودم از باری که می کشیدم و کسی نمی دید 


طنز! شوخی و خندیدن و در فاصله قانونی از آدما بودن ، راهی بود که برای جلوه جدیدم به آدمای خصوصا جدید انتخاب کرده بودم! 


وارد هر جمع جدیدی می شدم، دقیقا اون اوائل که همه از هم فاصله دارن، من خیلی شوخ طبع و گرم ظاهر می شدم و بعد هر چه قدر اون آدما به هم نزدیک تر می شدن، من ازشون دورتر می شدم

اینجوری هم می تونستم در پنهان کاریم موفق باشم و هم اینکه دیگران بهم نگن خجالتی و من برداشت کنم : کودن و پوچ


اینو مردهایی که دورادور طرفدار و دوست دارم بودن خیلی خوب فهمیدن! توی این شهر هر دختری که گرم و شوخ طبع باشه این معنی رو به مردها القا می کنه که می تونی وارد مرزهام بشی! اما دقیقا جایی که تلاش می کردن نزدیک تر بشن می خوردن به در و دیوار!! و این خیلی وقتا ناخودآگاه و خیلی وقتا هم خودآگاه بود

معدود آدم هایی هم بودن که بیشتر می فهمیدن اما توانایی ادامه دادن کتاب پنهانی هامو نداشتن. چون صفحه هاش زیاد بود. چون مثل رمان های روس، اسم های عجیب زیاد داشت، چون مثل رمان های کلاسیک حوصله سر بر بود .


یه جورایی دست خودم نیست که خجالتی بودم همیشه . اره خجالتی یا به قول خودم پنهان کننده و پنهان کار!! حتی برای معدود آدمایی که عاشقشون بودم یا آدم هایی که دوستشون داشتم. دوستام . و . 


امروز داشتم فکر می کردم که من هنوزم همونقدر خجالتی ام با این تفاوت که دیگه کسی اینو نمی دونه 


با این تفاوت که الان به جای سکوت می خندم 

و بلد شدم چه جوری به آدما نگاه کنم درحالی که چشمامو ازشون می م 

چشمایی که شاید حقشون باشه ببینن!

شایدم نه


این یه گردابه 

گردابی که انتهایی نداره 

؟

.


شاید ته ته همه این بند و بساطا . فقط یه ادم کوچولو یا دخترکوچک غمگین و زخمی نشسته که قهر کرده!!!! با همه! با زندگی! با چیزایی که دربرابرشون بی دفاعه!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها