اول هفته بهم گفت همه این احوالات تقصیر منه و آدما برای من تاریخ انقضا دارن. بعد پرسید با اون دختره مهسا چند سال دوست بودم! گفتم تا الان ۱۰ سال گذشته ولی اصلش پنج سال. بعد گفت خوبه پس تاریخ انقضای منم رسیده. گفتم اینطوری نیست. گفت اونی که توی وبلاگش نوشت داریم از هم دور میشیم تو بودی. گفتم آره همه چی تقصیر منه. اصلا توان توضیح دادن ندارم. اصلا شرایط منو درک نمیکنی‌. همه چی همینطوره که فکر می کنی. گفت حرف بزنیم گفتم نه دفعه بعد. 

 

سه روز پیش منتظر بودم مصاحبه شو شروع کنه. سعی می کردم خوش اخلاق باشم و گشنه م بود.‌ گفت من فکر کردم به این مدت و فهمیدم این من بودم که داشتم از خودم دور می شدم. سعی می کردم یکی دیگه باشم. برای همین هم نمی تونستم باهات مثل قبل باشم. راستش اولش حس پیروزی ریزی بهم دست داد‌. بعدش اما گفت که فرو ریخته. گفت کلا خالی شده از همه چیز‌. چیزی که میخواست رو گرفته اما بدش اومده. شبیه اینکه یه غذای خیلی بدمزه خورده باشه چون فکر می کرد فقط مشکل گرسنگیه. نمی دونست غذای بدمزه حالشو بدتر می کنه نه بهتر‌. دیگه همه چیز به نظرش پوچ میومد. منم شبیه این زندانی های باتجربه و حبس دیده، توی دلم گفتم به مرحله جدید خوش اومدی! بعد هم کلی حرف زدیم. ازون حرف های درونی که دور چشماشو خیس می کنه. هر چی تجربه و دکتر شیری و سهیل رضایی توی ذهنم بود ردیف کردم براش روشن تر بشه احوالاتش. 

 

یادم رفت بهش بگم و هیچ وقت هم نمیگم بهش که : من بلدم چه جوری آدم ها رو با عیب ها و نقص هاشون دوست داشته باشم. حتی بیشتر گل جان! 

این کسب و کار منه 

 

× پاس می داریم این جمله را که از سهیل رضایی شنیدم : فاصله بین دو شهر برهوت است

× برهوت و تحمل ابهام

× ذوق راستی! نوشته جدیدم رو برای دکتر شیری فرستادم به پاس بحث های خوب تاسوعا و عاشوراشون، در کمال تعجب دید و خوند و گفت ممنونم ❤❤ 

× امروز خیلی حال های عجیب و غریب و بدی تجربه کردم 

دارم سعی می کنم از تنم بیرون کنم 

یه شعر داره کامل میشه ازش


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها