از اینکه فهمیدم عاشق جزئیاتم خوشحالم

خیلی فرق داره بدونی عاشق جزئیاتی یا ندونی

اگه ندونی و بازم عاشق جزئیات باشی شاید واقعا عاشقش نباشی. شاید فقط بتونی یه روزی عاشقش باشی. وقتی ندونی نمی دونی باید صبر کنی، وایسی و تمام بخش ها و جزئیات رو درونت ثبت کنی. 

اما فکر کنم قبل از ۸ سالگی می دونستم

تا ۸ سالگی همه چیزو می دونستم 

تا ۸ سالگی زندگی یه جور دیگه بود 

بعد از اون مثل درختی که باغبون اشتباهی جاشو عوض کرده باشه، خشکیدم و آفت زدم. 

اینو نگفتم از لحاظ تلخیش. گفتم از لحاظ داستانی بودنش. داستان عجیب زندگی که پر از این قصه ها و ماجراهاست. 

 

× امشب یه پست از هومن سیدی خوندم. نوشته بود وقتی داشت از پشت گونیای نارنجی اطرافشو نگاه می کرد و غرق دنیای رنگی و جذاب جدیدش بود، مدیر مدرسه یه سیلی خفن خوابوند توی گوشش که باعث شد تا مدت ها سرش یه وری باشه. 

هیچ وقت موقع نگاه کردن جهان اطرافم با گونیای نارنجی کسی بهم سیلی نزده ولی کاملا حسش رو درک کردم. حتی هنوزم گاهی حس می کنم سرم یه وریه از سیلی که نخوردم.

وقتی اطرافم و آدم ها رو درست نمی دیدم و همیشه دلم می خواست منشوری که از خواهرم کش می رفتم ، دائما جلوی چشمام باشه تا همه چیز رو یه جور دیگه ببینم . رنگی تر ، محو تر و .!

 

× نهایت مسرت و شادی آدم های اینچنینی اینه که بتونن دنیاهای خودشون رو تو کارها و چیزهای مختلف پیاده کنن و به آدم هایی که درکش می کنن نشون بدن

 

× یکی دوسال پیش بیوی تلگرامم این بود : معتقدم جهان حقیقتا سورئال است! 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها