امروزو دوست نداشتم 

به دلم نچسبید 

یه جور پرم انگار 

باید بنویسم 

صبح با راضیه بحث کوتاهی داشتم که چرا اینقدر زیر گوش من آه می کشه :/

اخه خب اذیت میشم 

امشب جلسه یکی مونده به آخر مدرسه بود

هفته بعد خداحافظی است 

دلم تنگ میشه براشون 

خیلی جالبه که حالا اونا از ما مشتاق ترن و این یعنی نتیجه ای که باید شده

 

دیدن آقای صاد برام ناراحت کننده و عذاب آور شده 

کلا نشستن سرکلاس ها عذاب آور شده 

از شنیدن حرف های تکراری خسته م 

از ناامیدی های گره خورده به حرف ها خسته م 

از نقدها و حرف های واضح تر از واضح و بی فایده خسته م 


خوبه که تعطیلات عید نزدیکه . شایدم خوب نیست 

چه فرقی داره . میاد حالا چه خوب چه ناخوب چه متوسط


دوست داشتم بدونم میخوام چه رویه ای رو ادامه بدم توی سال جدید. اما هنوز به نتیجه ای نرسیدم و فکر کنم م لازم شدم. تنها گزینه م آقای ماه طبق معمول و احتمالا طبق معمول نخواهم رفت


ع.ح نی نی در راه داره! امروز فهمیدم. احساس کرده بودم یه جورایی فرق کرده اما نمی دونستم چرا. اون موقع ها هنوز ازدواجم نکرده بود. خیلی درگیر دانشجوهاش بود. خیلی هم دختر بود. الان اما مشخصه که از همه حواشی دوری می کنه و می خواد تمرکزش روی زندگی خودش باشه


جالبه . اینقدر نگفتم یه چیزایی رو که آدما هم دیگه ترجیح میدن نشنون ! 


دارم یه آهنگو چند بار و چند بار گوش می دم 


کاش زودتر فردا هم شب بشه . 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها