وقتی دیوانه ساز ها ، نگهبان های آزکابان ، به کسی نزدیک می شدن، تمام امید و شادی رو ازش می گرفتن.
فکر کردن به یه خاطره شاد و قوی ، اون ها رو از بین می برد
فکر کنم وردش : اکسپکتوپاترونوم بود
بعدشم یه حیوون نقره ای محافظ از نوک چوبدستی میومد بیرون و اون سیاه ها رو میخورد
پس همگی انرژی هامونو جمع می کنیم ، روی خاطره شاد و قشنگمون تمرکز می کنیم و باهم تکرار کنیم : اکسپکتوپاترونم
مثلا من می تونم به چشم هات فکر کنم که نقطه ضعف منه . به همه خاطرات خوبمون . خنده هامون . امیدهامون ، روزهای سختی که گذشت و از پسش براومدیم . به روزهایی که قراره به این روزها بخندیم
جادوی عشق ما رو نجات میده . ❤
× من تو را بر شانه هایم می کشم
یا تو میخوانی به گیسویت مرا
زخم ها زد راه بر جانم ولی
زخم عشق آورده تا کویت مرا
× عنوان از سید علی صالحی
درباره این سایت